http://persianpoetry.blogfa.com

این نان و آب چرخ چو سیل است بی وفا/ مولوی بلخی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

انسانم آرزوست

این نان و آبِ چرخ چو سیل‌ است بی‌وفا

من ماهیم، نهنگم، عُمانم آرزوست

زین همرهان سُست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام

مُهر است بر دهانم و افغانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز

از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست

گوشم شنید قصّۀ ایمان و مست شد

کو قسم چشم، صورت ایمانم آرزوست

باقی این غزل را ای مطرب ظریف

زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست...

مولوی بلخی/ گزیده انتخابی

متن کامل شعر در لینک زیر

https://persianpoetry.blogfa.com/post/1545

هین که خروس بانگ زد وقت صبوح یافتی/ مولوی بلخی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

هین که خروس بانگ زد وقت صبوح یافتی

شرح نمی‌کنم که بس عاقل را اشارتی

فهم کنی تو خود که تو زیرک و پاک‌خاطری

باده بیار و دل ببر زود بکن تجارتی

نای بنه دهان همی‌ آرد صبح ناله‌ای

چنگ ز چنگ هجر تو کرد حزین شکایتی...

مولوی بلخی

»» ادامه شعر...

دَفِّ منی هین مخور سیلی هر ناکسی/ مولوی بلخی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

دَفِّ منی هین مخور سیلی هر ناکسی

نایِ منی هین مکن از دمِ هرکس فغان.!.

مولوی بلخی

هوش مصنوعی:

ای دف! از دست هر نادانی غم به دل راه نده

ای نی! به نغمه هر کسی گوش نسپار و از فریاد او دل‌سرد مشو

متن کامل شعر در لینگ زیر

https://persianpoetry.blogfa.com/post/8565

از قضا سرکنگبین صفرا فزود/ مولوی بلخی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

از قضا سرکنگبین صفرا فزود

روغن بادام خشکی می‌‌نمود

از هلیه قبض شد اطلاق رفت

آب را آتش مدد شد هم‌چو نفت

مولو بلخی

[وقتی همه چیز خلافِ پیش‌بینی و انتظار پیش می‌رود.]

وقت آن آمد که من سوگندها را بشکنم/ مولوی بلخی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

وقت آن آمد که من سوگندها را بشکنم

بندها را بردَرانم، پندها را بشکنم

چرخِ بد پیوند را من برگشایم بندبند

هم‌چو شمشیر اجل پیوندها را بشکنم

پنبه‌ای از لاابالی در دو گوش دل نهم

پند نپذیرم ز صبر و بندها را بشکنم

مُهر برگیرم ز قفل و در شکرخانه روم

تا ز شاخی زان شکر این قندها را بشکنم

تا به کی از چند و چون آخر ز عشقم شرم باد

کی ز چُونی بَرتَر آیم؟ چندها را بشکنم

مولوی بلخی

[شورش و رهایی از طبیعت و صورت

ره بردن به سوی مستی و معنی]