درخت سبز داند قدر باران/ مولوی بلخی
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
درختِ سَبز داند قدر باران
تو خُشکی قدر باران را چه دانی
سلیمانی نکردی در ره عشق
زبانِ جمله مرغان را چه دانی
مولوی بلخی/ گزیده انتخابی
متن کامل شعر در لینک زیر ↓
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
درختِ سَبز داند قدر باران
تو خُشکی قدر باران را چه دانی
سلیمانی نکردی در ره عشق
زبانِ جمله مرغان را چه دانی
مولوی بلخی/ گزیده انتخابی
متن کامل شعر در لینک زیر ↓
تواضع
یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست من کیستم؟
گر او هست حقا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید
صدف در کنارش بهجان پرورید
سپهرش به جایی رسانید کار
که شد نامور لؤلؤ شاهوار
بلندی از آن یافت کو پست شد
در نیستی کوفت تا هست شد
سعدی شیرازی/ بوستان↓
مزامیر گل داوودی
هیچ کس هست
که با قطرهی باران امشب
همسرایی کند و روشنی گلها را
بستاید تا صبح که برآید خورشید؟
هیچکس هست
که در نشئهی صبح
ساغر خود را بر ساغر آلاله زند
به لب جوباران و بنوشد...
شفیعیکدکنی
باران! ببار بر من و شهر و دیار من
باران! ببار بر من و باغ و بهار من
باران! بشوی دود و دم از آسمان شهر
باران! ببر غبار غم از روزگار من
باران! چرا ز خانه ما پا کشیدهای
ای یار بیتکلّف پیرار و پار من...
دکتر حداد عادل
زیر باران دو نفر، کوچه، به هم خیره شدن
مرگ این خاطرهها پای کسی هست که نیست.!.
احسان کمال