یک جام نوش کردی و مشتاق دیدمت/ مفتون امینی
یک جام نوش کردی و مشتاق دیدمت
جام دگر بنوش که شیدا ببینمت
زیور به خود مبند که زیبا ببینمت
با دیگران مباش که تنها ببینمت
در این بهار تازه که گلها شکفتهاند
لبخند عشق زن که شکوفا ببینمت...
مفتون امینی
یک جام نوش کردی و مشتاق دیدمت
جام دگر بنوش که شیدا ببینمت
زیور به خود مبند که زیبا ببینمت
با دیگران مباش که تنها ببینمت
در این بهار تازه که گلها شکفتهاند
لبخند عشق زن که شکوفا ببینمت...
مفتون امینی
به قدر مهر من ای دوست مهربان نشدی
رفیق تن شدی اما رفیق جان نشدی
به نازنینی یک لاله بر دمیدی و حیف
به دلنشینی یک شاخه ارغوان نشدی
گهی شتاب نمودی به راه و گاه درنگ
تو همسفر شدی آوخ ! که هم عنان نشدی...
مفتون امینی
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
تو آن جامی که میرقصی به دست مست میخواری
من آن شمعم که میگریم سر بالین بیماری
دل من در خموشی با من امشب راز میگوید
چو مهتابی که نجوا میکند با کهنه دیواری
سرشک نیمشب آرام میبخشد به سوز دل
چو بارانی که میبارد به روی دشت تبداری...
مفتون امینی
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
مِهر از همه بُریدم تا مهربان بمانی
نامهربان! تو رفتی با دیگران بمانی
خوشتر ز من به رویت کس نغمهای نخواند
حیف است از تو ای گُل! بی نغمهخوان بمانی
با رمز دیدگانت کو آشناتر از من؟
ترسم خدا نکرده بیهمزبان بمانی...
مفتون امینی