http://persianpoetry.blogfa.com

بر من گذشتی سر بر نکردی/ سیمین بهبهانی

 

بر من گذشتی سر بر نکردی

از عشق گفتم باور نکردی

دل را فکندم ارزان به پایت

سودای مهرش در سر نکردی

گفتم گلم را می‌بویی از لطف

حتی به قهرش پَرپَر نکردی

دیدی سبویی پر نوش دارم

با تشنگی‌ها لب تر نکردی

هنگام مستی شور‌آفرین بود

لطفی که با ما دیگر نکردی

آتش گرفتم چون شاخ نارنج

گفتم نظر کن سر بر نکردی

سیمین بهبهانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/14/9

دوستت می دارم و بیهوده پنهان می کنم/ سیمین بهبهانی

 

دوستت می دارم و بیهوده پنهان می کنم

خلق می دانند و من انکار ایشان می کنم

عشقِ بی هنگام من تا از گریبان سر کشید

از غم رسوا شدن سر در گریبان می کنم...

سیمین بهبهانی

»» ادامه شعر...

دیشب ای بهتر ز گل در عالم خوابم شکفتی/ سیمین بهبهانی

 

دیشب ای بهتر ز گل ! در عالم خوابم شکفتی

شاخ نیلوفر شدی در چشم پر آبم شکفتی


ای گل وصل ! از تو عطرآگین نشد آغوش گرمم

گر چه بشکفتی ولی در عالم خوابم شکفتی


بر لبش ای بوسۀ شیرین تر از جان ! غنچه کردی

گل شدی بر سینۀ هم رنگ سیمابم شکفتی


شام ابرآلود طبعم را دمی چون روز کردی

آذرخشی بودی و در جان بی تابم شکفتی


یک رگم خالی نماند از گردش تند گلابت

ای گل مستی ! که در جام می نابم شکفتی


بستر خویش از حریری نرم چون مهتاب کردم

تا تو چون گل های شب در باغ مهتابم شکفتی


خوابگاهم شد بهشتی بسترم شد نو بهاری

تا تو ای بهتر ز گل ! در عالم خوابم شکفتی

سیمین بهبهانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/14/9

زلف پر پیچ و خمت کو تا ز هم بازش کنم/ سیمین بهبهانی

 

زُلف پُر پیچ و خَمت کو تا ز هم بازش کنم؟

بوسه بر چینش زنم با گونه ها نازش کنم

غنچه صبرم شکوفا می شود اما چه دیر

کو سر انگشت شتابی تا ز هم بازش کنم؟

قصۀ رسوائیم چون صبح عالمگیر شد

کی توانم همچو شب آبستن رازش کنم؟

پردۀ شرمی بر خسار سکوت افکنده ام

بر فکن این پرده را تا قصه پردازش کنم

خفته دارد دل بهر تاری نوایی ناشناس

زخمۀ غم گر زنی سازی نوا سازش کنم

چون غباری نرم دل دارد غمی غمخوار کو؟

کآشنای این سبک خیز سبک تازش کنم

من سر انگشت طلایی رنگ خورشیدم تو شب

زلف پر پیچ و خمت کو تا ز هم بازش کنم؟

سیمین بهبهانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/14/9

ای آشنا چه شد که تو بیگانه خو شدی/ سیمین بهبهانی

 

ای آشنا ! چه شد که تو بیگانه خو شدی؟

با مهر پیشگان ز چه رو کینه جو شدی؟

ما همچو غنچه یک دل و یک روی مانده ایم

با ما چرا چو لاله دو رنگ و دو رو شدی؟

نزدیک تر ز جان به تنم بودی ای دریغ !

رفتی به قهر و دور تر از آرزو شدی

ای گل ! که لاف حُسن زدی پیش آفتاب

خشکید شبنم تو و بی آبرو شدی

ای چهره ! از غبار غمی زنگ داشتی

اشکی فشاند چشم من و شست و شو شدی

از گریه همچو غنچه گره در گلوی ماست

تا همچو گل به بزم کسان خنده رو شدی

سیمین ! چه روزها که چو گرداب در فراق

پیچیدی از ملالت و در خود فرو شدی

سیمین بهبهانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/14/9