http://persianpoetry.blogfa.com

در دلم یادی از آن رُخسار زیبا مانده است/ ابوالحسن ورزی

 

در دلم یادی از آن رُخسار زیبا مانده است

پرتوی از او در این آیینه پیدا مانده است

هیچ دانی چیست این سرخی که در چشم من است؟

آتشی کز کاروان اشک بر جا مانده است

در نگاه گاهگاهت شعله ای دید از هَوس

گر به چشم حسرتم برق تمنا مانده است...

ابوالحسن ورزی

تهران 1373 - 1293

»» ادامه شعر...

از تو دورم من و دیوانه و مَدهوش توام/ ابوالحسن ورزی

 

از تو دورم من و دیوانه و مَدهوش توام

آنچنان محو تو گشتم که در آغوش توام

یک دم از دل نبرم یاد دلاویز تورا

گرچه چون عشقِ ز دل رفته فراموش توام

نگه گرمم و در چشم سخنگوی توام

هَوَس بوسه ام و در لب خاموش توام

همچو اشکی که ز جان ریخته در دامن تو

چون صدایی که ز دل خاسته در گوش توام

پای تا سر همه طوفانم و آشفتگی ام

بحر پر موجم و عمری است که در جوش توام

گرچه در حسرتم از دوری برق نگهت

زنده با یاد تو و گرمی آغوش توام

در د ل این شب تاریک که چون بخت من است

تا سحر منتظر صبح بناگوش توام

خاطر نازکت آزرده شد از خاطر من

بار سنگینم و آویخته از دوس توام

ابوالحسن ورزی

تهران 1373 - 1293

http://persianpoetry.blogfa.com/category/192/77

آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود/ ابوالحسن ورزی

 

آمد اما در نگاهش آن نوازش‌ها نبود

چشم خواب‌آلوده‌اش را مستی رؤیا نبود

-

نقش عشق و آرزو از چهره‌ی دل شسته بود

عکس شیدایی در آن آیینه‌ی سیما نبود

-

لب همان لب بود اما بوسه‌اش گرمی نداشت

دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود...

ابوالحسن ورزی

»» ادامه شعر...