http://persianpoetry.blogfa.com

گفتم که با فراق مدارا کنم، نشد/ سجاد سامانی

 

گفتم که با فراق مُدارا کنم، نشد

یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد

در شعر شاعران همه گشتم که مصرعی

در شأن چشم‌های تو پیدا کنم، نشد

گفتند: عاشق که شدی؟ گریه‌ام گرفت

می‌خواستم بخندم و حاشا کنم، نشد

بیزارم از رقیب که تا آمدم تو را

از دور چند لحظه تماشا کنم، نشد

شاعر شدم که با قلمِ ساحرانه‌ام

در قاب شعر، عشق تو را جا کنم، نشد

سجاد سامانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/217/98

در شهر عشق رسم وفا نیست بگذریم/ سجاد سامانی

 

در شهر عشق رسمِ وفا نیست، بگذریم

یارای گفتن گله‌ها نیست، بگذریم


دردی است در دلم که دوایش نگاه توست

دردا که درد هست و دوا نیست، بگذریم


گفتی رقیب با من تنها مگر کجاست؟

گفتم رقیب با تو کجا نیست؟ بگذریم...

سجاد سامانی

»» ادامه شعر...

نیمی از جان مرا بردی محبت داشتی/ سجاد سامانی

 

نیمی از جانِ مرا بردی، محبت داشتی

نیمِ باقیمانده هم هر وقت فرصت داشتی

بر زمین افتادم و دیدم به سویم می‌دوی

دستِ یاری چیست؟ سودای غنیمت داشتی

خانه‌ای از جنس دلتنگی بنا کردم ولی

چون پرستوها به ترک خانه عادت داشتی...

سجاد سامانی

»» ادامه شعر...