http://persianpoetry.blogfa.com

پشت پر چینت اگر بزم اگر مهمانی‌ست/ حسین جنتی

 

پشت پرچینت اگر بزم اگر مهمانی‌ست

پشت پرچین من این‌سو همه‌اش ویرانی‌ست

انفرادی شده سلول به سلول تنم

خودِ مَن در خودِ مَن در خودِ مَن زندانی‌ست

بجز اینجا که منم هرچه بخواهی جا هست

بجز آنجا که تویی هرچه بخواهم جا نیست

ابرها طرحی از اندام تو را می‌سازند

که چنین آب و هوای غزلم بارانی‌ست

شعر آنی‌ست که دور لب تو می‌گردد

شاعری لذت خوبی‌ست که در لب خوانی‌ست

دوستت دارم اگر عشق به آن سختی‌هاست

دوستم داشته باش عشق به این آسانی‌ست‌

حسین جنتی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/219/100

روزی به یک درخت جوان گفت کنده ای/ حسین جنتی

 

روزی به یک درختِ جوان گفت کُنده‌ای

باشد که میزِ گوشه‌ میخانه‌ای شوی

تا از غم زمانه بیابی فراغ بال

ای کاشکی! نشیمنِ پیمانه‌ای شوی

یا اینکه از تو کاسه‌ی تاری درآورند

شورآفرینِ مطربِ دیوانه‌ای شوی

یا صندوقی کنند تو را، قفل پشتِ قفل

گنجی نهان به سینه‌ ویرانه‌ای شوی

اما ز سوزِ سینه دعا می‌کنم تو را

چون من مباد آن که درِ خانه‌ای شوی

چون من مباد شعله‌ور و نیمه‌سوخته

روزی قرینِ آهِ غریبانه‌ای شوی

چون من مباد آن‌ که به دستانِ خسته‌ای

در مویِ دخترانِ کسی شانه‌ای شوی

روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای

«باشد که میزِ گوشه‌ی میخانه‌ای شوی»

حسین جنتی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/219/100

قطع قلم به قیمت نان می کنی رفیق/ حسین جنتی

 

قطع قلم به قیمت نان می‌کنی رفیق

این خط و این نشان که زیان می‌کنی رفیق

گیرم در این میانه به جایی رسیده‌ای

گیرم که زود دکّه، دکان می‌کنی رفیق

روزی که زین بگردد و بر پشتت اوفتد

حیرت ز کار و بار جهان می‌کنی رفیق...

حسین جنتی

»» ادامه شعر...

فردا که آفتاب حقیقت برون زند/ حسین جنتی

 

فردا که آفتاب حقیقت برون زند

سر در کدام برف نهان می‌کنی رفیق!

حسین جنتی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/219/100

ای که گفتی دین ندارم لااقل آزاده ام/ حسین جنتی

 

ای که گفتی دین ندارم! لااقل آزاده‌ام

لااقل بسته است یک جایی سر قلاده‌ام

شهر مهر بی نمازی زد به پیشانیم و من

با کسی چیزی نخواهم گفت جز سجاده‍ام

آبروی رفته‌ام ای کاش باد آورده بود

آن چه با زحمت به دست آوردم از کف داده‌ام

هیچ کس هرگز نماز کاملی در من نخواند

مثل مسجد های متروک میان جاده‌ام

کاش! سوزن بودم و یک روز می دیدی مرا

چیستم؟ کاهی که در انبار کاه افتاده‌ام

هر چه خواندم از کتاب زندگی دیگر بس است

امتحانت را بگیر ای مرگ! من آماده‌ام

حسین جنتی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/219/100

گاه در گل می پسندد گاه در گل می کشد/ حسین جنتی

 

گاه در گُل می‌پسندد، گاه در گِل می‌کشد

هرچه آدم می‌کشد، از خامی دل می‌کشد

گاه مثل پیرمردان ساکت است و با وقار

گاه مثل نوعروسان بی‌خبر کِل می‌کشد

کج‌روی‌های «فُضیل» این نکته را معلوم کرد

عشق حتی بارِ کج را هم به منزل می‌کشد...

حسین جنتی

»» ادامه شعر...