پشت پر چینت اگر بزم اگر مهمانیست/ حسین جنتی
پشت پرچینت اگر بزم اگر مهمانیست
پشت پرچین من اینسو همهاش ویرانیست
انفرادی شده سلول به سلول تنم
خودِ مَن در خودِ مَن در خودِ مَن زندانیست
بجز اینجا که منم هرچه بخواهی جا هست
بجز آنجا که تویی هرچه بخواهم جا نیست
ابرها طرحی از اندام تو را میسازند
که چنین آب و هوای غزلم بارانیست
شعر آنیست که دور لب تو میگردد
شاعری لذت خوبیست که در لب خوانیست
دوستت دارم اگر عشق به آن سختیهاست
دوستم داشته باش عشق به این آسانیست
حسین جنتی