واجب نبود دل به بتی بیهده بستن/ قاآنی شیرازی
واجب نبود دل به بتی بیهده بستن
کاو را نبود شیوه به جز عهد شکستن
هر دوست که با دوست ندارد سر پیمان
می باید از او رشتهٔ پیوند گسستن...
قاآنی شیرازی
واجب نبود دل به بتی بیهده بستن
کاو را نبود شیوه به جز عهد شکستن
هر دوست که با دوست ندارد سر پیمان
می باید از او رشتهٔ پیوند گسستن...
قاآنی شیرازی
چه شیرین گفت خسرو این عبارت
که نبود وصل شیرین بی مرارت
سرم را در ره وصل تو دادم
که بی سرمایه صَعب افتد تجارت
سزد گر زندهٔ جاوید مانم
که مرگ آمد ندیدم از حقارت...
قاآنی شیرازی
صد شکر گویم هر زمان هم چنگ را هم جام را
کاین هر دو بُردند از میان هم ننگ را هم نام را
دلتنگم از فرزانگی دارم سر دیوانگی
کز خود دهم بیگانگی هم خاص را هم عام را...
قاآنی شیرازی
بجوشد مغز جان چون بوی گل از گلسِتان خیزد
بپرد مرغ دل چون بانگ مرغ از شاخسار آید
يکی با دلبر ساده به طرف بوستان گردد
یکی با ساغر باده به طرف جویبار آید
یکی بیند چمن را بیتأمل مرحبا گوید
یکی بوید سمن را مات صُنع کردگار آید...
قاآنی شیرازی
یار کی هست مرا به لطافت ملکو
به حلاوت شکر و به ملاحت نمکو
دی مرا گفت به طیش غم برانگیخته جیش
از پی موکب عیش ساخت باید یزکو...
قاآنی شیرازی
دوشینه فتادم به رهش مست و خراب
از نشئهی عشق او نه از بادهی ناب
دانست که عاشقم ولی میپرسید
این کیست، کجایی است، چرا خورده شراب.!.
قاآنی شیرازی